- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
مقـتل به فصل ذبح عـظیم خـدا رسید راوی داسـتـان به غـروب مـنا رسید پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت او یار خواست لشگر تیـر از هوا رسید افـتـاد بر زمـین تن مـجـروح آفـتـاب بـاد مـخـالـف آمـد و ابــر بـلا رسـیـد بازی تـیر و نیـزه و خـنجـر تمام شد وقت هـنرنمایی سنگ و عـصا رسید از تـل زیـنـبـیـه ســرازیـر شـد زنـی آری رسید خـواهـرش اما کجا رسـید جاییکه حنجری شده درگیر خنجری جاییکه جـان او به لب تـیغ ها رسید جشن است! دور هلهلهها هم گذشت و حال هـنگـام پـایکـوبی اسـبـان فـرا رسـید برگـشت اسب شاه ولی شاه برنگشت ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در قتلگاه
نشـنید کسی سوز صدای سخـنم را دیـدنـد ولی لحـظـۀ پـرپـر شـدنم را مشغول دعا بودم و مشغول مناجات بستـند به سرنیـزه سنانها دهـنم را با ضربۀ شمـشیر جـدا کرد حرامی بر سـیـنۀ من دست عزیز حسنم را در پیش دوتا چـشم تر مـادرم آنها بردند به غـارت ز تـنم پـیـرهنم را پس حمزه کجائی که بیائی و ببـینی مثله شدن تک تک اعضای تـنم را در قتلگه آمد پس از این واقعه زینب حق داشت که زینب نشناسد بدنم را با دست خودم هدیه به او دادم و رد کرد آنکس که چنین برد عـقـیق یمنم را پُـر بود شکمها همه از نان حرام و نـشنـید کسی سوز صدای سخـنم را
: امتیاز
|
مصائب گودال قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
دست بر قبضۀ خنجر زد وآمد سویش بین گودال دو زانو شده رودر رویش دست را بر بدنش میزد و با خیره سری امتحان کرد به رگهای گـلـو چاقـویش سـایـۀ پنـجـه دسـتـی طـرف سـر آمـد تا که بر هم بزند حالـت در گـیسویش سنگ را مثل سر نیـزه تراشـش دادند تا که جـاگـیـر شود بـر لـبـۀ ابـرویش آن قدر خون ز هر روزنهای جاری بود که نـشد تـکـیه نـمـاید به سر زانـویش لشکـر او وسـط عـلـقـمه از هم پاشـید آنکه بر خاک شده هم عـلم و بازویش رمقی نیست دگر؛ نیزه و سنگش نزنید این روا نیست کسی پا بنهد بر رویش خنجر آماده شد و فاطمه از راه رسید و فضا پر شده از رایحۀ خوش بویش رفت تا نیـزه ز پهلوی حسیـنش بکشد تازه شد در نظـرش درد سر پهلـویش
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر روز عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
خـاک زمـانـه بر سر سـیـنـهزن حـسین خون مثل چشمه بود روان از تن حسین لب تشنه ماند و آه که سیراب گشته بود حتی در آن زمان فـرس دشـمن حـسین نفرین به پست بـودن دنیا و قـصرهاش چون غیر ریگ داغ نشد مسکن حسین از بس که نیزهها به تنـش گیر داده بود چون گل ورق ورق شده پیراهن حسین تا که سرش نشست نوک نی، همان زمان افـتاد خـواهـرش به روی دامن حـسـین خورشید رنگ خون شد و دنیا به خود دگر یک روز خوش ندید پس از کشتن حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
خدا کـنـد به دلت آب هم تکـان نـخورد نـشستهام که غـباری به پلکـتان نخورد تو خوب باش فـدای سـرت، سر زینب تو باش باغ دلم سیـلی از خزان نخورد امـیـر امـر نـمــوده به بـادهــا امــروز که روسری ز سر دختران تکان نخورد دلـت نـیـامـد و مـن هــم دلـم نــمـیآیـد مسیر روضه به شیرخواره ناگهان نخورد خدا کـند که بـگـیرد دعـای من امـروز خدا کـند که مسیرت به ساربان نخورد اگر چه مادرمان روضه خوانده از گودال سرت به نیزه و شمشیر توأمان نخورد و کـاش عـصر دهـم پـای ناقـۀ عـریان دوباره چشم من آنجا به این سنان نخورد بـمان کنار عـزیزم که دخـترت روزی هزار ضربۀ سیلی از این و آن نخورد کـنـار چـشم ربـاب و میان بـزم شراب خدا کند که لبت چوب خـیزران نخورد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
حرف رفتن مزن ای یار دلم میشکنـد در عـزای دو عـلمـدار علـم میشکـنـد شـانههـای به عـزا مـتـصلـم میشکـنـد پـایـههای بـدنـم آب و گِـلـم مـیشـکـنـد حرف رفتن مزن ای یار مرا میسوزی شیـون و ناله فقـط بر دو لـبم میدوزی فـکـر تـنهـایـی بعـد از تـو مــرا آزارد شعـلـهها در دل آتـش زده میافـروزی من که غربت زدهای بیکس و دور از وطنم از جـدایی تو مگـو تاب نمـانـده به تـنم با وداع گفتن خود قلب مرا خون کردی خیره در چشم تو از عمق درون ناله زنم من که از کودکیام همدم و یارت بودم هرکجـا رفتی و بودی به کنـارت بودم جان من بستـه به جـان تو چنـان آئـینـه کـن تــرحّـم بـه دلــم آیــنـهدارت بـودم مگـو با زینب دلخـون ز جدایی سخنی که برادر به کـلامت دل من میشکـنی نه توانی که ببـینـم سـرِ تو بـر سـرِ نی نه قـراری که ببـینم به زمیـن پاره تنی از نگاهـم به نگاهت، نگهـم میخـوانی راز دلبستـگیام را به خـودت میدانی مادرم کرده وصیّت به من هنگام وداع زیـنبـم بر سر پـیـمـان حسیـن میمـانی چشم پُر اشک من از خون دلم لبریزست آسـمـان نـگـهـم اَبـر غــم پـائــیــزسـت با خداحافظـیات خیمه سراسر غـم شد در مقابل سپـه دشمن ما خـون ریزست میروی جانب میدان و نگاهت با ماست دانم حتی به صف حادثه آهت با ماست با رقیـه به سکـیـنـه چه بگـویـم بیتـو؟ بر سر نیزه دو چشمان به راهت با ماست گرچه در وقت وداع گریه سببساز نشد مانـع رفـتـن فـرمـانـده ز پــرواز نـشـد سروری شرح غم حضرت زینب برگو بیغمـش هیـچ دلی مرثـیـه پرداز نـشد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام قبل از شهادت
گـسـسـتم از هـمه دلـبـسـتـگیهـا به سـر آمد غـم و دلخـستـگـیها زنـان و کــودکـان را وا نـهــادم مـیـان دشــمـنـان تــنـهـا نـهــادم
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
روی نیزه چه پریشان شده خورشید خدا رحم کند دختری حنجر خونین تو را دید خدا رحم کند روی دستان پدر رفت که سیـراب شود ناگهان مادری از واقعه پرسید خدا رحم کند صورت مـاه به پیـشـانی خـاک افـتاد و عطر یاس آن طرف علقمه پیچید خدا رحم کند مـادری گـوشۀ گـودال صدا زد پـسـرم! شمر بر سینۀ تو حرمله خندید خدا رحم کند کاش از خیمه نبیند که ز هر سوی سپاه تیر بر پیکر بیجان تو بارید خدا رحم کند اسب تو آمد و با خـود خـبرت را آورد خیمهها سوخت دل فاطمه لرزید خدا رحم کند عـرش خم شد نفـس اهـل حـرم بـند آمد خواهر از چشمۀ رگهای تو بوسید خدا رحم کند خیمهآتش زدن و خار مغـیـلان به کنار به خدا دخترک از حرمله ترسید خدا رحم کند آن قـدر کـنج خـرابه دل ما را سـوزانـد روی نیزه پدرش آمد و فهمید خدا رحم کند مـجـلـس بـزم یـزیـد و لـب قــرآنـی تـو خیزران بر لب و دندان تو کوبید خدا رحم کند حضرت ساقی عطشان! به وفایت سوگند نشود کودکی از مشک تو نومید خدا رحم کند
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
یکلحظه خلوت کردهای مشغول قرآنی یکلحظه مشغول سخن در جمع یارانی گـاهـی بـه فـکـر کـنـدن خـار بـیـابـانـی گـاهی هـم از دلـشـورۀ زینب پـریشانی امشب شب سختی است امشب در دلت غوغاست گـاهـی مـیآیـد نـغـمـۀ لـبـیـک یـارانـت گـاهی میآیـد گـریـۀ زنها و طـفـلانت گاهی صدای اصغـرت کرده پـریـشانت امشب غـم عالم نشـسته در دل و جانت امشب شب سختی است آری امشب عاشوراست بـر شـانـۀ بـابـا؛ رقــیـه مـیگـذارد ســر خوابد علی اصغر در آغوش علی اکبر خـوابـیـدهانـد آرام اهـل بـیـت پـیـغـمـبـر زیرا که بیـدارست چـشم سـاقی لشـگـر تا کی چنین آرامشی در کربلا برپاست؟ فردا به پا خواهد شد اینجا محـشر کبرا فردا شود صحـرا ز خون عاشقان دریا فردا حسین است و خودش، تنهاترین تنها بیلشگـر و بیاکـبر و بییـار و بیسـقا فـردا صـدای العـطش تا عـالـم بـالاست یک دم به روی خاک افتد دست سقایش یک دم حسین است و جوان ارباً اربایش فکر حرم لـرزه میانـدازد به اعضایش ایکاش برخـیزد فـقـط عـباس از جایش آری حسین است این عزیز حضرت زهراست نـازل شـده گـویا دوبـاره سـورۀ زلـزال برگشته دیگر اسب او از دشت خونین یال افتاده جـسم چـاک چاکی در دل گـودال سر میبُرند و یک زن اینجا میرود از حال از سینهاش برخیز ملعون! مادرش اینجاست بالای تل از هوش رفـته، خواهـر افتاده آتـش به مو و معـجـر یک دخـتـر افتاده دیـدنـد یک انـگـشت بیانگـشـتر افـتاده زیـر سُـم اسـبـان دشـمن پـیـکـر افـتـاده یک پیرزن میگفت سر هم زیر تشت ماست پایان نـیابد ظهـر فـردا ماجـرا باقیست آتـش به جـان خـیـمۀ آل عـبـا بـاقیست هم رفتن سرها به روی نیزهها باقیست هم کوچه و بازار؛ هم شام بلا باقیست زین پس شروع کربلای زینب کبریست
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
دلـم بـرای داغِ تو مـذاب شد حسینجان که خانۀ دو چشم من خراب شد حسینجان به گریههای خواهرت به صبح گو طلوع مکن که قلبِ زینب از غمِ تو آب شد حسینجان صدای پای پاسبان خیمهها هنوز هست هزار شکر کودک تو خواب شد حسینجان کنارِ اصغرت ببـین سکـینه زار میزند که روضهخوانِ خیمهاش رُباب شد حسینجان خدا کند که هیچ وقت نگویدت میانِ شام لبت زِ خیزران چرا کباب شد حسینجان کـنارِ رأس تو چـرا قـمار میکـنند وای نصیبِ طشتِ تو چرا شراب شد حسینجان
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
دل که عاشق بشود واله و سر گردان است چشم هم در پِیِ این عشق فقط گریان است راه تسکین فراق و غم و محنت اشک است دل که خشکید فقط چارۀ آن باران است حـلـقـۀ روضـۀ اربـاب بُـوَد عـرش خـدا هر چه فیض است در این دایرۀ امکان است شاه و رعیت درِ این خانه همه مُحترمند نوکر این حرم عشق خودش سلطان است کـربلا یک کـلـمه هـست ولی در مـعـنا شـرح آن بـاطن آیـات هـمـه قـرآن است شرح بیتابی زینب شب عاشورا چیست که از این مصرعِ غم بر لب عالم جان است باید امشب به سر و سینه زنان دَم بدهیم امشبی را شه دین در حرمش مهمان است ولی افـسـوس قـرار است بـبـیـنـد زینب صبح فـردا بـدنش زیر سُـمِ اسـبان است بدنش هیچ، چه سازد که ببیند به درخت سـر بُبـریـدۀ یـار است که آویـزان است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( مناجات اول جلسه)
خیرهام از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر جز خودت چیزی نمیخواهم پناهم را نگیر بـاز بـارَم را بـه دیـوارِ حـرم انـداخـتم جانِ من از شانههایم تکیهگاهم را نگیر آمدم مانـنـد حـر بـرخیز راهم را بگیر میروم مانند جُون اینبار راهم را نگیر اشتبـاهم را گنـاهم را گنـاهم را بـبخش هِق هِقم را گریههایم را سلاحم را نگیر من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم بِرکهای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر بین هیأت مثل تو یا مثل زهرا میشوم هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر تو میانِ ما نـشستی حیف خیسِ گریهام آه ای اشک اندکی راهِ نـگاهم را نگیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
خـدا کـند که دگر خـیمهای بنا نشود بـنا اگر شده بیصاحـبش رها نشود خدا کـند که قـد و قامت یلان غـیور کـنار جـسم برادر ز غـصه تا نشود خدا کند که اگر هر که داغ دید و شکست شـبــیـه آیـنـۀ خُــرد کــربـلا نـشــود عموی ساقی من رفـتـه آب بـردارد دعا کنید که دستش ز تن جـدا نشود سـتـون خـیـمه که افـتـاد عـمّهام آمد به معجرم گرۀ کور زد که وا نشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به عزم رزم به پا کرده شور محشر را به یکنگاه به هم ریخـتهست لشکـر را ز هر کناره ببین صفکشیده دشمن و دوست که تا نـظـاره کـند مـرتـضای دیگـر را شنـیـدنیست رجـزهای رزمِ دیـدنیاش از او خوش است شنیدن أنا بن حیدر را مجاهدی که چنین نافذالبصیره شدهست به تـیـغ تـیـز دهـد پـاسـخ سـتـمـگـر را گره به ابروی خود زد، گره به کار عدو امــان نـــداد امــان نــامــۀ مــکــرر را پی شـکـسـتـن تـحـریـم دل به دریـا زد مگر که آب دهـد غـنچـههای پـرپـر را بر آتش است دل اهل خیمه چون اسفند و إن یـکــاد بـخــوانــیـد ایـن دلاور را
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
زمین میلرزد از سنگینی باری که من دارم شبیه شانۀ از داغ، سرشاری که من دارم خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم به گوشِ شیرخوارم گفتم: آری زنده میمانی فقط با آب میآید؛ علمداری که من دارم بیا برگرد، جان خواهرم؛ برگرد، جان من! ببین ناموسِ خود را پشتِ اصراری که من دارم نترس از آبروی آب، پیش دخـتران من بترس از دشمنانِ دخترآزاری که من دارم طلب دارند، جانم را؛ ولی بعدش چه؟ میدانی؟! به «جان» راضی نخواهد شد طلبکاری که من دارم بـمـان تا دخـترم ایمن بـماند در کنار تو بمان؛ ثابت بکن کذب است، اخباری که من دارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
چشمهایش جلوۀ روزِ قیامت داشته است تا خدا هم رفته از بس شأن و رفعت داشته است آمده یک روز بعد از روزِ میلادِ حسین ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است این قیاسِ چهرهاش با ماه، بیانصافی است ماه هم بر چهرۀ ماهش حِسادت داشته است »حاتمِ طایی» گدایِ خانه زادش بوده است معدنِ جود و سخا از بس سِخاوت داشته است خوش به حالِ «مالکِ اشتر» سعادتمند شد چون که با عبّاس فرزندش رفاقت داشته است ساقی و سرلشکر و سردار و سالارِ سپاه این پسر خیلی به یاسین هم شباهت داشته است میتوان فهمید از جنگاوریهایش که او گاه گاهی با خودِ حیدر رقابت داشته است پهلوانـان و مشـاهـیرِ شـجاعت گفـتهاند: در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته است صورِ اسرافیل دارد نعرههایش در نَبَرد آن قَدَر که در رجزهایش ابُهّت داشته است میتوان از جایگـاهِ خـیمـهاش فهمید که رویِ ناموسِ حَرَم بدجور غیرت داشته است تشنۀ جنگ است امّا کودکان تـشنه ترند هرکسی یک جور از عبّاس حاجت داشته است در مـیـانِ التـمـاسِ مَـشکها و اشکهـا کودکِ شیرخواره کمتر صبر و طاقت داشته است رفت تا دریا کُند دشتِ پُر از تشویش را دشت هم از دشتِ لبهایش شکایت داشته است دل به دریا زد ولی هرگز به دریا رو نَزَد ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالت داشته است آه؛ حتّی تیرها را هم در آغوشش گرفت سرزمینِ سینهاش از بس که وسعت داشته است دستش افـتاده ولی از پـا نـیـفـتاده هـنوز مَشک را با سینهاش تحتِ حمایت داشته است در هیـاهـویِ هُـجـومِ تـیـرهــا و نیـزهها تیرهایِ حرمله انگار سبقت داشته است دستها را داد امّا دسـت با دشـمن نـداد دشمنیکه دست خطّی از خیانت داشته است رویِ خاک افتاد امّا هیچکس سمتش نرفت آنقَدَر که ماهِ در خون خفته شوکت داشته است کـاملا پیـداسـت از شــرمِ نـگـاهِ واژهها شاه بیتِ کربلا شوقِ شهادت داشته است یا بُنَیَّ این صدایِ کیست سردارِ غریب؟ این غریبِ آشنا با تو چه نسبت داشته است خوش به حالِ چشمهایت در میانِ خون ندید مادری را که نگاهش بویِ غُربت داشته است اشکهایت مـوج مـیزد آبـرویِ آب را اشکهایت مثلِ مروارید قیمت داشته است دشت را لبریـز کرده غنچههای پیکرت دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشته است قُرصِ ماهت طاقتِ یلدا نشینی را نداشت شاعر این افتادنِ سر هم حکایت داشته است تـا تـمامِ شهـر مجـنـونِ نگـاهِ تــو شـوند سنگ با پیشانیات عقدِ اخُوّت داشته است پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است پشتِ سر اینبار هفتاد و دو رکعت داشته است زیرِ پایِ خطبههایت کعبه «بیت الله» شد کعبه از شأنِ قدمهایِ تو حُرمت داشته است پنج تن معـصوم دستانِ تو را بوسیدهاند دستبوسی تو هم انگار نوبت داشته است شک ندارم حضرتِ عیسی مُحب قدر توست چونکه حتی ارمنی هم از تو حاجت داشته است خـاکِ پایِ زائرانت «شاه اسماعیل ها« شاه هم در این حَرَم حُکمِ رعییّت داشته است آبِ زمزم تشنۀ بوسـیدنِ سردابِ توست آسمان هم آرزویِ خاکِ تُربت داشته است خوش به حالِ آن گـلیمِ زیرِ پایِ زائرت بیشتر از چشمهایِ من لیاقت داشته است حضرتِ بابالحوائج چند سالی میشود شاعرِ بیذوق هم ذوقِ زیارت داشته است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است «زیر علمت امنترین جای جهان است» در کـالـبـد عـاشـق مـا مـهـر ابـالـفـضل ماننـد نفـس لازم و مثـل ضـربـان است ای حضرت معـصوم ستایـشگر فضلت تعـریف سجـایـای تو مـافـوق بیان است تـقـدیر تو مـأنـوس به سجـاده و شمشیر در جان تو روح علوی در جریان است سـوگـنـد به کـعـبه که به هـنـگـام بـلایـا یا رب به ابالفضل فقـط ورد زبان است هر جا که دل آشـوب شـدیم از غـم دنـیا رؤیای دل انگیز حرم راحت جان است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
آماده باش مقـصد ما در سفـر یکیست سرهایمان جداست ولی بال و پر یکیست اینها برای کـشـتن ما صف کـشـیدهاند از هر کجای دشت بپرسی خبر یکیست دار و ندارمان همه در بین خیمههاست آتش که شعلهور بشود خشک وتر یکیست حـتـی به روی اکـبـر من تـیغ میکـشند با اینکه با پیامـبر از هر نظر یکیست تـنها به این گـنـاه که فـرزنـد حـیـدریـم تنها به این دلیل که ما را پدر یکیست آیـا کـسـی نـمـانـده که یـاری کـنـد مـرا این جا میان این همه لشگر اگر یکیست عـبـاس من بـرادر مـن نـور چـشـم من طرز مصاف کردن تو با پدر یکیست تـنهـا رجز بخـوان و بگـو یا عـلی مدد در چشم شیر یک نفر وصد نفر یکیست چـشـم انـتـظـار آمـدنت از شـریـعـهانـد حالا دعای اهـل حـرم بیـشـتر یکیست شمـشـیرها به دور تنت حلـقـه میزنـند چون جمع تیغها همگی ضربدر یکیست بعـد از من و تو زینب اگر نشـنود بدان خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکیست از بس حروف پیکـر پاکت مقـطعهست پائـین پـای مرقـد و بالای سر یکیست غـرق سـتـاره است تن من ولی هـنـوز در آسـمان بیکـسی من قـمـر یکیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
اســتـخـاره زده شـد آیــۀ بـــاران آمــد ناگهان حضرتِ عبّاس به میــدان آمــد رُخصتِ جنگ اگر داشت که غوغا میشد داشت سقّـایِ حَـرَم، عازمِ دریـا میشد داشت با صوتِ جـلی پـورِ ولی میآمد هـمـه دیدند که عبّــاسِ عـلـی مـیآمــد مَشک بر دوش و رجزخوان شده ساقی سرمست پیرهَن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست جنگ با حضرتِ سردار جگر میخواهد چشم در چشمِ علـمدار جگر میخواهد اینچـنین بود که بر فکـرِ کمین افـتـادند نعره زد چند تن از ترس زمین افتادند چـهـرۀ مــاه بـر آئـیـنــۀ دریـــا افــتــاد آب زانـو زد و بر زانـویِ سـقّــا افـتـاد دست بر آب زد و آب به دستش بیتاب آب بر آب زد و آب شـد از خجلت آب مَشک پُر کرد ولی تیر و سنان در راهاست بارشِ تـیر ز دامانِ کمان در راه است آنطرف در پسِ هر نخل کمین خواهد بود دستهایی قـلم افـتاده زمین خواهد بود آخر این مَشک از او قوّتِ جان میگیرد حرملــه باز نـشـسـته و نشـان میگیرد تیر بر جـسمِ علمــدار نـشـیـند ایکاش مَشک را پـاره و بیآب نبـیـند ایکاش کاش ایکاش ولی حیف که او پرپر شد عـلقـمـه شـاهدِ شقّ الـقـمری دیگـر شد اشک از گوشۀ چشمانِ گُـلِ یـاس افتاد مادر آغوش گشودهست که عبّاس افتاد دستش افتاده ولی باز علـمدار است او شیرِ زخمی شده در گلّۀ کفتار است او از نـفـس هـای دَمِ آخـرِ او میتـرســند روی نِی رفته ولی از سرِ او میترسند بعد از او غربتِ این قوم رقم خواهد خورد تازیانه به تنِ اهــلِ حَـرَم خواهد خورد بعد از او قافله را زود به غارت بردند وای نامـوسِ خـدا را به اسـارت بردند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
قطره قطره اشک و خون چشم تو را پوشیدهاند پیکـرت را با لباس تـیـرها پـوشـیـدهاند علـقمه با پـارههای پیـکـرت تزئین شده خاک میدان را به خونت تا کجا پوشیدهاند اسبها بی دستیات را چون غنیمت یافتند زخـمهایت را به مـوج رد پا پوشـیدهاند در کنار عـلـقـمه رعناییات تکـثـیر شد نیزهها هر یک لباسی از تو را پوشیدهاند حرملهها بعد تو یک خواب راحت میکنند از غمت خلخال ها رخت عزا پوشیدهاند بعد تو از سـوز سنگـینی دست شـمرها صورت طفلانمان رنگ حنا پوشیدهاند
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم شانه خالی مکن از بار سفـر، همسفرم آنقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی شده اعـضای تو پاشـیده شـبیه جـگـرم حال من مثل غـریبیست برادر مُـرده مثل فـرق تو شکستهست برادر، کمرم به خـداوند که غـارت زدهام بعد از تو سـرم آمـادۀ ذبـح اسـت، فـتـاده سـپــرم آسـمـان بر سـرم آوار شـده میبـیـنی؟ تکّهتکّه به زمین ریخـتهای، ای قــمرم دوش تو جای رقیهست پُر از تیر شده رحم بر چشم تر او کن و بر چشم ترم با جـوانـان بـنی هـاشـم عـلی را بُـردم دستْتـنهـا تن پـاک تـو چـگـونه بـبـرم سفـت کـردند خـواتـین گـره معجـر را هـمه دلـشوره گرفـتـند ز طـرز خـبرم
: امتیاز
|